کلاغ پيري تکه پنيري دزديد و روي شاخه درختي نشست .
روباه گرسنه اي که از زير درخت مي گذشت، بوي پنير شنيد، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت :
اي واي تو اونجايي، مي دانم صداي معرکه اي داري ! چه شانسي آوردم !
اگر وقتش را داري کمی براي من بخوان …
کلاغ پنير را کنار خودش روي شاخه گذاشت و گفت :
اين حرفهاي مسخره را رها کن اما چون گرسنه نيستم حاضرم مقداري از پنيرم را به تو بدهم .
روباه گفت :
ممنونت مي شوم ، بخصوص که خيلي گرسنه ام ، *اما من واقعاً عاشق صدايت هم هستم
کلاغ گفت :
باز که شروع کردي اگر گرسنه اي جاي اين حرفها دهانت را باز کن، از همين جا يک تکه مي اندازم که صاف در دهانت بيفتند .
روباه دهانش را باز باز کرد .
كلاغ گفت :
بهتر است چشم ببندي که نفهمي تكه بزرگي مي خواهم برايت بيندازم يا تکه کوچکي.
روباه گفت :
بازيه ؟ خيلي خوبه ! بهش ميگن بسکتبال .
خلاصه ... بعد روباه چشمهايش را بست و دهان را بازتر از پيش کرد و کلاغ فوري پشتش را کرد و فضله اي کرد که صاف در عمق حلق روباه افتاد .
روباه عصبي بالا و پايين پريد و تف کرد :
بي شعور ، اين چي بود
کلاغ گفت :
کسي که تفاوت صداي خوب و بد را نمي داند، تفاوت پنير و فضله را هم نبايد بفهمد
تقديم به نماينده ي ... که در راستاي حذف صداي استاد شجـــــــريان گفته بود من از شنيدن صداي شجريان حالم به هم ميخوره